یک روز آفتابی، خرگوشی بیرون از لانه خودش با جدیت هرچه تمامتر در حال تایپ بود. در همین حین، یک روباه او را دید
روباه: خرگوش داری چیکار میکنی؟
خرگوش: دارم پایان نامه مینویس
روباه: جالبه، حالا موضوع پایان نامت چی هست؟
خرگوش: من در مورد اینکه یک خرگوش چطور می تونه یک روباه رو بخوره، دارم مطلب مینویسم.
روباه: احمقانه است، هر کسی میدونه که خرگوش ها، روباه نمیخورند.
خرگوش: مطمئن باش که می تونند، من می تونم این رو بهت ثابت کنم، دنبال من بیا.
خرگوش و روباه با هم داخل لانه خرگوش شدند
و بعد از مدتی خرگوش به تنهایی از لانه خارج شد و بشدت به نوشتن خود ادامه داد.
در همین حال، گرگی از آنجا رد میشد.
گرگ گفت: خرگوش این چیه داری مینویسی؟
خرگوش: من دارم روی پایان نامم که یک خرگوش چطور می تونه یک گرگ رو بخوره، کار می کنم.
گرگ: تو که تصمیم نداری این مزخرفات رو چاپ کنی؟
خرگوش: مساله ای نیست، می خواهی بهت ثابت کنم؟
بعد گرگ و خرگوش وارد لانه خرگوش شدند. خرگوش پس از مدتی به تنهایی برگشت و به کار خود ادامه داد.
حال ببینیم در لانه ی خرگوش چه خبره.......
در لانه ی خرگوش، در یک گوشه موها و استخوان های روباه و در گوشه ای دیگر موها و استخوان های گرگ ریخته بود.
در گوشه دیگر لانه، شیر قوی هیکلی در حال تمیز کردن دهان خود بود
نتیجه:
هیچ مهم نیست که موضوع پایان نامه شما چه باشد...،
هیچ
مهم نیست که شما اطلاعات بدرد بخوری در مورد پایان نامهتان داشته باشید
یانه،... آن چیزی که مهم است این است که استاد راهنمای شما کیست
__________________